ذهن زیبای من

چیزهایی که فکرم را مشغول می کند...

BrokeLife#

After months of saving up, I was thrilled when I walked out of the coin dealer. I was finally able to save my money from inflation and I was planning to keep doing that. It wasn't a huge investment, barely half a gram of gold costing me 400,000 Tomans. But just the act of spending wisely and the feel of out-smarting the country's f...edup financial situation was more than enough.

As it happens, the same day I got an email including a bill of exactly 400,000. Now I have to cut off my other expenses, meaning my longly planned and awaited birthday / Yalda party is ruined.

Honestly, I have been sad and disappointed over my financial status many times, but this time I'm truly heartbroken. So much that I can't even cry.

After 1/4 of a century living, I can't even make ends meet. Thankfully I have a supportive dad, but the fact that I'm not independent, that I can't support myself drives me crazy.

How many times do I have to ask for cash? How many?

I HATE doing that.

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
yalda shirazi

شعر این پرکتیس|به مناسبت روز شعر و ادب پارسی

کسی هم عاشق‌مون نشد که نصف شب بهش پیام بدیم: «ای عاشق دیرینه من، خوابت هست؟»*

+یادم باشه اگر چنین سناریویی در آینده رخ داد و طرف بلافاصله با شعر جوابم رو نداد، روی رابطه‌ام باهاش تجدید نظر کنم!

*غزل ۲۶ حافظ

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
yalda shirazi

کمدی در خواب

اینقدر حالم بد بود که دیشب دو بار توی خواب خندیدم. برای اولین بار توی عمرم، به خاطر یه صحنه کمدی توی خواب، با خنده خودم از خواب پریدم! خیلی خیلی خیلی خوب بود. خیلی بهتر از پریدن از خواب با ترس، یا با چشم گریون.

و بعد که دوباره خوابیدم ، یکی یه جمله گفت و من چند دقیقه‌ای توی خواب خندیدم.

وضعیت اینقدر بد بود که ناخودآگاهم با ابزار خنده به مبارزه اومد! 

...

رمان همسایه‌ها مربوط به دهه بیست ایران، چقدر شبیه الانمونه. تاریخ تکرار می‌شود و این حرفا.

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
yalda shirazi

تاریکی معلق روز

وقتی از طاقچه، نسخه نمونه کتاب ناتمامی رو دانلود کردم، فکرش رو هم نمی‌کردم که اینطوری بشه . هنوز دو سه صفحه‌اش رو نخونده بودم که تصمیم گرفتم کتاب خوبیه و باید نسخه کاملش رو بخرم. اما جلوتر که رفتم، و بیشتر که خوندم، دیدم با نسخه الکترونیک نمیشه. باید نسخه فیزیکی‌اش رو داشته باشم. این رمان حقش هست که تو کتابخونه‌ام باشه. 

چند روز تا اینکه به دستم رسید و بلعیدمش طول کشید. سخت بود انتظار وقتی میتونستم با چند تا کلیک دانلودش کنم و بخونم و خودم رو راحت کنم. اما می‌ارزید. همه چیزش رو دوست داشتم، شخصیت‌ها، زبان‌ها و قصه‌هاشون.

...

دو روز قبل وقتی از گردونه کد تخفیف بردم، رفتم ببینم چیا میتونن کاندید خرید بشن. ناتمامی رو دیدم و روی اسم نویسنده، زهرا عبدی، کلیک کردم و دیدم که دو تا کتاب دیگه هم ازش توی طاقچه موجوده. و هر دو جز طاقچه بینهایت هستن و من هم مشترک طرح.

پس کد موند و من و تاریکی معلق روز. کتاب مربوط به زمان حال بود، منظورم اینه که علاوه بر مسائل مشکلات اجتماعی، سیاسی کلی از بلاگ و ایمیل توی کتاب گفته شده بود و همین جذابش می‌کرد. نثر قصه اما سخت بود. و به همین خاطر خوندن کتاب کندتر پیش می‌رفت. نثر شاعرانه‌طور (می‌دونم که ایما ناراحت میشه!) زیبا اما ناروان.

داستان چند راوی داره که هر کس بخش خودش رو روایت می‌کنه و فصل فصله:

ایما که پدر جانباز اعصاب و روان داره و خبرنگاری خونده. مادرش معلمه و میخواد که دخترش شغلش رو ادامه بده. اما ایما به پیشنهاد دوستش آتنا به سایت خبری میره و مشغول به کار میشه. یه وبلاگ داره که از حال پدر و دوستان مشابه پدرش توش می‌نویسه.

آتنا و خواهر دوقلوش پریسا دوستان ایما هستن. پریسا زیبا بوده و طراح و مدل لباس و آتنا هم خبرنگاری خونده. به صورت پریسا توسط پیمان اسیدپاشی میشه و صورتش از بین میره. آتنا با گزارش حال پریسا توی وبلاگش به شغل مجریگری شبکه فارسی زبان لندنی میره و هزینه‌های درمان خواهرش رو هم جور می‌کنه. 

یوسف هم که وبلاگ‌نویس بوده و بعد به همراه پیمان که از طریق کامنت‌های وبلاگش باهاش آشنا میشه، وارد کار تهیه و توزیع موادمخدر میشه و حالا اعدام شده و (اسپویلر) از اعدام برگشته.

دانیال دوست آتنا و همکار ایما توی سایته. پدر و مادرش همدیگه رو دوست نداشتن و مادر عاشق شخصی به نام جهانفر بوده که اول کتاب فوت میشه و بعد قضایایی از رابطه این دو فاش میشه. 

برام شخصیت پردازی و قراردادنشون توی این دایره روابط خیلی خوب و جالب بود و واقعا پسندیدم. به نظرم شخصیت اصلی‌تر داستان ایما بود در حالی که همه به میزان کافی برای گفتن داستانشون وقت داشتن! نکته عجیب این بود که تقریبا زبان (نثر) همه شخصیت‌ها یکی بود و خب انگار همه زبان خود نویسنده رو داشتن.

و اینکه دانیال خیلی سعی میکنه که خودش رو جدا از پدرش نشون بده و بدونه، ولی از همون اول با سنجیدن درصد زنانگی هر زنی که می‌بینه، به شدت آدم نچسب، دروغگو و کثیفی نشون داده میشه! خودش هم از کلمه پ..فیوز برای توصیف خود و امثال خودش استفاده می‌کنه.

قضیه توانایی دروغ‌سنجی ایما هم کمی برای این داستان بسیار واقعی، فانتزی و غیرواقعی به نظر میومد. درسته که ربط پیدا کرد به پدرش و کمی عرفانی آسمانی معجزه‌ای شد، ولی کلا نتونستم خیلی حضور این ویژگی رو درک کنم.

شخصیت مریم افتخاری، دختر چادری اما به روز پوش مدیر سایت رو هم دوست داشتم. رو اعصاب بود اما باهوش. از خونواده مذهبی متصل و همه‌کاره میومد. آقا زاده بود در واقع. و همین شخصیت‌ها و داستاناشون بودن که باعث شدن که کتاب رو متعلق به امروز جامعه ایرانی میکنه.

کتاب خوبی بود اما هنوز ناتمامی برام بهترین کتاب عبدی و جز محبوب‌ترین کتاب‌هایی که خوندم قرار می‌گیره. میریم که کتاب بعدی زهرا عبدی رو هم بخونیم و امیدوارم با کتاب خوبی مواجه بشیم!

گزیده‌هایی از متن:

گزیده تاریکی معلق روز

هنوز به خاطر همین سوالات، به وبلاگ قدیمیم سر میزنم!

گزیده تاریکی معلق روز

گزیده تاریکی معلق روز

گزیده تاریکی معلق روز

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
yalda shirazi

The price you pay for following your passion

When I started it, I knew it was going to be scary, challenging, uncertain but fulfilling.

Now I feel like I have no other option. It is doomed. I am doomed.

Today the fear was so real that I had to take refuge in meditation to calm myself down.

While I was shedding tears, I kept asking myself, will I ever make it? Will I ever get to feel the joy of success? I had no idea.

I have NO idea...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
yalda shirazi